کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

سنجش شنوایی

کوروشم سلام باز شدن چشمات به یه صبح دیگه از زندگی مبارک نفسم. پسرکم، الان که دارم برات پست میذارم شما دراز کشیدی روی پام و داری با من حرف میزنی. فدات بشم الهی. دیروز بعد از اینکه برات یه پست کوتاه گذاشتم، سه تایی با شما و بابایی رفتیم سنجش شنوایی. ولی چون گرسنه بودی و هوا گرم بود موقع برگشتن، دیگه نتونستم بشینم توی مغازه ی بابایی و.از اونجا برات پست بذارم. الانم توی یه نقطه کمی آنتن گیر آوردم و دارم مینویسم برات. دیروز وقتی رفتیم سنجش، خانومای پرسنل گفتن که نی نی باید کاملا خواب باشه، اونجا همه داشتن نی نی هاشون رو میخوابوندن! منم شمارو بغل گرفتم و نگاهت کردم، کوروشم باور نمیکنی اگه بگم یه لبخند بهم زدی و چشاتو بستی. همه تع...
31 خرداد 1394

چند خط واسه پسرم

عزیز مامانی سلام مدتیه نتونستم برات بنویسم چون توی خونمون نت نداریم. عزیز دلم توی این مدت شما رو چند بار بردیم دکتر و الان الحمدلله خیلی بهتری. سیصد گرم وزن کم کردی قربونت برم. ولی الان دوباره برگشتی به روال سابق. مامانی چون وبلاگتو دیر آماده کردم، از خیلی از لحظات تک و شیرینت نتونستم بنویسم که قول میدم در اولین فرصت توی یه پست مخصوص، همه رو با عکسات برات بذارم. اینم یه عکس از شما که اولین بارته داری سینه خیز میری       ...
30 خرداد 1394

کوروش و ویروس

عزیز دلم دیشب دوباره دفعات تعویض پوشکت زیاد شد. امروز صبح زود با بابایی بردیمت بیمارستان کودکان. ویروسای بد دارن اذیتت میکنن.برات شربت و قطره و سرم خوراکی نوشت دکتر. اسهال داری و شیر که میخوری، بالا میاری. مواظبتم تا زود خوب شی. الانم از مغازه ی بابایی دارم پست میذارم. با عمو محمود، خیلی میونه ت خوبه. عمو محمود، رفیق و شریک باباست.خیلی مهربونه، شما رو هم خیلی دوست داره. شما هم همیشه بهش میخندی.
21 خرداد 1394

نی نی من

نازکم امروز از ساعت شش صبح تا ۱۲ ظهر، هفت بار پوشکتو عوض کردم. دلپیچه داری ولی تحمل میکنی. الهی قربونت برم من. فک کنم باید با دکترت حرف بزنم عششششقم. الانم توی مغازه ی بابایی هستیم. داریم برمیگردیم خونه ی خودمون.
16 خرداد 1394

پیک نیک

فندقکم امروز من و بابایی و شما، همراه عزیز و بابا شاهین، رفتیم پیک نیک. من خیلی دلم میخواست بریم ماکو، اما برای اینکه شما یه وقت خدای نکرده گرما زده نشی، نرفتیم. چند ساعتی که بیرون بودیم، مثل یه آقا، فقط بیدار بودی و آروم. وقتی دراز کشیده بودی و برگای درختا تکون میخوردن، از ته دل میخندیدی. فدات بشم من مامانی. آخرای پیک نیکمون کمی لالا کردی. بهمون خوش گذشت. پسرم! بودنت توی زندگیم، خیلی قشنگه. خدارو شکر که هستی. اینم یه عکس از شما وقتی چشمای نازت با رقص برگا، میرقصن...   ...
14 خرداد 1394

دلتنگم...

چقد شب بدیه امشب. کوروش به خدا مجبور شدم نیم ساعت با پدرت برم بیرون... دلم خیلی شکسته... الهی مامانت بمیره که گریه کردی. توروخدا آه نکش که تنها موندی و نتونستم بغلت کنم. بابا میگفت: وقتی اومدی خونه، تازه گریه ت بند اومده بود، یعنی درست وقتیکه من گریه مو خوردم... منو ببخش کوروش. توروخدا منو ببخش... داغونم... برام دعاکن مامانی... الان چقد آروم خوابیدی، وقتی دستت تو دستامه، توی خواب هم میخندی. یه لحظه دستمو کشیدم، گریه کردی. فوری بوسیدمت و نوازشت کردم، توی خواب از خنده ریسه رفتی. عاشق این خنده هاتم نفسم. دارم لحظه به لحظه ی امشب لعنتی رو برات مینویسم... دعام کن کوروشم... باتو خیلی آرومم... ...
14 خرداد 1394

تو یعنی...

نبض تپنده ی زندگیم: کوروشم! دلم میخواست اسمت، خاص ترین اسم باشه. قشنگ و پر معنی والبته ایرانی. وااااااای که چقدر سر این اسم و انتخاب، به این سایت و اون کتاب سر زدم. اما هییییییچ اسمی اونی که میخواستم نبود. دیگه همه ی اسما رو حفظ بودم آخرش از بین اسامی: ایلیا، رهام، ارسلان، کوروش، شهیاد و آریانا اسم قشنگت رو انتخاب کردیم. البته اسم شما وقتی هنوز نبودی و من و آقای پدر مرحله ی آشناییمون رو سپری میکردیم، انتخاب شده بود. اس ام اسهاشم نگه داشتم کوروش یعنی فرزند زاده شده از نور، فرزند خدا، پسر زاده شده از روشنایی. کوروش یعنی تو... از خدا میخوام مثل کوروش کبیر، جوانمرد و سخی باشی. الهی آمین. امیدوارم اسمتو دوست داشته باشی...
13 خرداد 1394

الناز شاطری دکتر و دوست و همراه من

اولین کسیکه من و اضطراب منو درک کرد، کسی بود که نمیشناختمش... اونروز خیلی بد بودم مامان... پر بغض و گریه... من و بابایی و خاله جون رفتیم توی یک مرکز بهداشت محل سکونتمون، پرونده باز کنیم... نمیگم از تصمیمی که میخواستم بگیرم و دکتر خانومی که اونجا بود و نذاشت... چشای آرومش انگار همه ی نگرانیمو جذب کردو اون لحظه خیلی آروم شدم... ۱۸ مرداد سال ۹۳ روز شنبه، اولین برخورد و آشنایی من و دکترمون. الناز خانوم شاطری. اگه بدونی تا اومدنت چقدر حرسش دادم! خدا برامون حفظش کنه. با معصومیتت برای برآورده شدن آرزوهای دلش و سلامتی خودش و خونواده ش دعا کن مامان. ...
13 خرداد 1394